در خلوت زندگی . . .
در خلوت زندگی، تحمل دلتنگی هایی که مدام به پنجره دل ما تلنگر می زنند، آسان نیست ...
خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها می گذرند و ما دلتنگ آن چیزهایی میشویم که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند
یکی در این گذر، دلش برای آدمهایی تنگ می شود که در بخشی از خاطراتش جا خوش کرده اند. دیگری دلتنگ آواهایی است که از دور حواسش را می نوازند
آن یکی وقتی در آینه می نگرد، دلش برای شب از دست رفته گیسوانش تنگ می شود و برای همه آن روزها، ماهها و سالهایی که به تدریج شفافیت هایش را به آنها سپرده است .
من اما لا به لای این حال و هوایی که ماندن و نفس کشیدن را معنا می کند گاه دلم برای رفتن تنگ می شود ! ! !
امشب دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند و بی تاب آرزوهایی که از روبرو می گریزند ...
شاید آخر دنیا آخر آرزوها باشد و همه آرزوها رنگ تحقق بگیرند وشاید تا همین چند ثانیه دیگر آخر دنیا شود .
و رویای فرشته شدن همه آدمها که همیشه ذهنم را قلقلک می دهد تحقق یابد...
آدمهایی که الان هم روی زمین خاکی کنارما هستند وما آنقدرازحقیقت آنها فاصله داریم وآنقدرزمینی شده ایم ،
که گاه یادمان می رود لازم نیست همه فرشته ها بال داشته باشند.
بیراهه راههایی که رفته ایم را به گذشته بسپاروگذشته را به باد . . .
راه زندگی برای هیچکس رو به گذشته نبوده است
زندگی رو به فرداست که ادامه دارد، نه دیروز . . .
سکو تت را رها می کردی وتمام ذرات وجودتت عشق را فریاد می زد نگاهت را تا ابدبر من می دوختی
هرگز مرا نمی آزردی
همه چیزت را فدایم می کردی
غرورت را و حرفت را و قلبت را
هرگز قلبم را نمی شکستی و همیشه عاشقم بودی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
اشک
قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و
عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد
و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره را
به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود. دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ
کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه عشقش را توی یک
قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره
از چشم عاشق چکید، خدا گفت: حالا تو بینهایتی، چون که عکس من
در اشک عاشق است.
من عاشق پاییزم...
من عاشق پاییزم اما برای عاشقی
همیشه بهار را می طلبم ...
دستم به قلم نمی رسد .
هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار .
بار هزار سال را به دوش می کشم .
می دانی
بار دقایق سنگین است بار روز ها و سال ها سنگین تر
و از همه سنگین تر لحظه ها
دستانم سنگین شده
گوشم گیرم
چشمانم را می بندم و می نویسم
از خودم
از تو
از راز
از روزگار
از ابهام جاری نا نوشته ی لحظه ها
چشمانم را می بندم . بردار زمان
نیست می شود .
قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون
حرکت دادن نگاه می شود روی گذر آب
رود یا مثل شنا کردن وقتی ضربان قلبت
با آب یکسان می شود .
چیز هایی می بینم که می ترسم
که نا گفتنی اند .
ظرفم بزرگ شده
انبوهم
نمی دانم تا کی ادامه خواهم داد
می دانی ....
هیچ چیز خواستنی تر از مطلق سکوت
نیست .
و ترس
تنها معنی سکوت مطلق است ...
زندگی بدون عشق مثل شورت بدون کش میمونه، اگه توی زندگی عاشق نباشی مجبوری که شورتت رو با دست نگه داری!
توی دنیا دو تا نابینا میشناسم، یکی تو که هیچ موقع عشقم رو ندیدی، یکی من که کسی رو جز تو ندیدم
اگه یه شب به آسمون نگاه کردی و هیچ ستارهای نبود، حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم تا بشم تک ستاره آسمونت
چشم زیباست وقتی در آن اشک باشد اشک زیباست وقتی برای عشق باشد عشق زیباست وقتی از آن تو باشد تو زیبایی وقتی از آن من باشی
تنهاییهام با تو، خوشبختیهام با تو، مهربونیهام با تو، سختیهام با تو، توی صحرا با تو، توی دریا با تو، تو آسمونها با تو، چیپس جدید با تو
سه چیز قلب من است: عشق، پول، خوشبختی! نترس، تو رو یادم نرفته، تو ضربان قلبم
الهی مورچهگازت بگیره شامپو بره تو چشمات مگس بره تو گوشت اگه قراموشم کنی