ردیابی خودرو با پیام کوتاه (خبر)
متخصصان یک شرکت ایرانی موفق به ساخت سیستم ردیاب خودرو با استفاده از فناوری پیام کوتاه شدند. | |
احمد رشیدی مدیر فروش شرکت "ریز سازگان تکین" با اشاره به ویژگی های این دستگاه ردیاب که تلفیقی از تکنولوژی GSM و سیستم GPS است به خبرنگار موبنا گفت: این دستگاه روی خودرو نصب شده و اطلاعات مکانی خودرو را از طریق سیستم ماهواره ای GPS دریافت می کند .
|
امیر المومنین ( علیه السلام ):خداوند ، فقط در یک دوره از عمر ، عذر آدمی را می پذیرد.
بر دوش هر کدام از ما بندگان
کوله باریست از اعمال خویش
جمعی سبک بار و گروهی ثقیل
چند زمانی پیش
بر مکانی قدم گذاشتم
وسیع و قطعه قطعه
همان ایستگاه اخر
هر فردی خانه ای دارد
ولی
همه یکسان
پیر
میان سال
جوان
نوجوان
کودک
خردسال
فقیر
متوسط
ثروتمند
در این فضا
ارامشی حاکم است
بدون توصیف
تمام قبر ها
هم اندازه
بدون تفاوت
تنها
سنگها فرق دارند
اما ،
ان هم سنگ است
سنگ
همه در اتش و بهشت
چرا اینجا ؟
چرا ارام ؟
چرا ؟
چگونه می توان گریخت ؟
بار هایتان را سبک کنید
و بال پرواز را کسب
پرواز را امتحان کن
با کوله بار سنگین
پرواز ممکن نیست
وقتی کدو حلوایی می شود «مرسدس بنز»
روزی بود روزگاری ودختری به نام سیندرلا که با نا مادریش که اسنش صغری خانم بود و دوتا ناخواهری اش که اسمشون زری وپری بود زندگی می کرد.
بیچاره سیندرلا از صبح که از خواب پا میشد باید تا وقت خواب کار می کرد.آخه صغری خانم خیلی ظالم بود همش می گفت:سیندرلا پارکت رو تمیز کردی؟سیندرلا لورر دراپه ها رو گرد گیری کردی؟سیندرلا تراس رو شستی؟سیندرلا جکوزی وسنا رو ضد عفونی کردی؟سالاد دسر وغذای من رو آماده کردی؟وسیندرلا که دهنش سرویس شده بود پیش خودش می گفت:ای بترکی!کارد بخوره تو اون شکمت که دومتر تو افسایده ورو زانوهات پهن شده و..........و..........(بعلت فجیه بودن فشها شرمنده نمیتونیم بقیه اش رو بنویسیم).
وبعد با صدای بلند می گفت:بله!مامی صغی!
خلاصه بمیرم برای این دختر که بد بختی هاش یکی دو تا نبود.
از قضا یک روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زیر دلش رو زده بود،تصمیم گرفت که ازدواج کنه و رفت پیش مامانش و گفت:مامان جون.
مامانش گفت : بله پسر دلبندم ،عسلم، میوه ی قلبم.
شاهزاده گفت من زن می خوام.
مامانش گفت: تو غلط می کنی پسره ی الاغ مگه.... میخواره!؟نونت کمه آبت کمه زن گرفتنت چیه؟
شاهزاده گفت: مامان دارم پیر پسر میشم دارم این گل پرپر میشم!
مامانش در حالی که اشکهاش جاری شده بود گفت:باشه قند عسلم،شیر وشکرم،پسر گلم می خوای با کی مزدوج شی؟
شاهزاده گفت :هنوز نمی دونم.ولی این رو میدونم که دارم از بیزنی می ترکم.
مامانش گفت:خاک بر سرت پسر های شهر نصف توهستن وپول وپله هم ندارن ده بیستا دوست دختر دارن وتو...؟من از فردا سراغ میگیرم ویه دختر آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل ونجیب، مثل خودم برات پیدا می کنم!!!
خلاصه شاهزاده دیگه خواب وخوراک نداشت،همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با کمالات وتحصیل کرده وامروزی براش گیر بیاره.
یه روز مامانش گفت:کوچولوی عزیز مامان من تموم دختر های شهر رو دعوت می کنم خونه خودمون.از هر کدوم خوشت اومد بگو با پس گردنی بگیریمش!
شاهزاده گفت:حالا چرا با پس گردنی؟
مامانش گفت:آخه خره چرا نمی فهمی؟!برای اینکه مهریه بهش ندی پسر!آخه تو کی میخوای آدم بشی.
روز مهمونی فرا رسید .سیندرلا ،زری وپری هم دعوت شده بودند.زری وپری،بزنم به تخته چه... شده بودند!مثل دوتا بچه میمون!اما سیندرلا..... وای چی بگم براتون دست جنیفرو با آنجلینا رو از پشت بسته بود! شده بود یه دسته گل! صغری خانم حسود چشم در اومده افتاده تو قابلمه،سیندرلا رو با خودش به مهمونی نبرد. سیندلا هم کنار شومینه نشست وقهوه ی تلخ نوشید وکمی با اینترنت چت کرد.و آهههههه کشید وهرچی از دهنش در اومد به ننش گفت.
اما یه دید که یه زن جادوگر تپل مپل گرد،جلوی چشماش ظاهر شد.
سیندرلا گفت:سلام!
زن جادوگر گفت:گیرم که علیک! حالا فش میدی برای چی؟
سیندرلا آبغوره گرفت. جادوگر گفت حالا برای من آبغوره می گیری.
سیندرلا گفت :اولا آبغوره نیست آبلیموه، دوما برای تو نمی گیرم برای خودمه.
زن جا دوگر گفت:...میخوری!پاشو ببینم،من آومدم که آرزوهات رو برآورده کنم زود باش آرزو کن بدبخت.
سیندرلا گفت:آرزو می کنم که به مهمونی پادشاه برم.
زن جادوگر گفت خوب برو،کی جلوی راهتو گرفته؟راه باز جاده دراز!
سیندرلا گفت: چشم میرم،خداحافظ.سیندرلا از جا بلند شد،می خواست راه بیفته زنگ زد به آژانس ولی آژانس ماشین نداشت.زنگ زد به تاکسی تلفنی،ولی اونجا هم ماشین نداشت.خواست بره مترو سوار شه ولی مترو هم خیلی شلوغ بود آخه آخر وقت بود وهمه داشتن از سر کار برمیگشتن.زنگ زد به پیک موتوری گفت :آقا موتور دارید؟یارو گفت: نه نداریم. سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت وبه زن جادوگر گفت:هی میگی برو،برو...!آخه من چه جوری برم.
زن جادوگر گفت:ای بخشک شانس یه امشب می خواستم استراحت کنم،اونم نشد.پاشو بیا ببینم چه مرگته!
با هم رفتن تو انباری اونجا فقط یدونه کدو حلوایی بود،زن جادوگر گفت:بیا سوار این شو برو!
سیندرلا گفت:من آبروم میره اگه سوار این بشم!
خلاصه زن جادوگر چوب جادوییش رو بکار انداخت و کوبید تو فرق سر کدو حلوایی و گفت: زودباش تبدیل شو به مرسدس ! کدو بیچاره هم که ضربه مغزی شده بود از ترسش تبدیل شد به یه مرسدس بنز نقره ای!
زن جادوگر به سیندرلا گفت:رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟پنج ساله شده؟
سیندرلا گفت:شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم.
زن جادوگر گفت:ای خاک بر اون سرت ! حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم.
بعد با چوبش زد تو سر یه سوسک بد بخت که رو دیوار نشسته بود وداشت با حسرت به بنز نگاه می کرد .سوسکه تبدیل شد به یه پسربد قیافه!مثل پسرهای امروزی(بلا نسبت بعضی ها من جمله خودم).
سیندرلا گفت:من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم!
زن جادوگر گفت: چرا نمیری؟
سیندرلا گفت:آبروم میره!
زن جادوگر گفت همینه که هست نمی تونم که «برد پیت» رو برات بیارم!
سیندرلا گفت:حداقل به این گاگول بگو به موهاش تافی، ژلی، واکسی...بزنه.
خلاصه گاگول ژل زد به موهاش وبا هر بدبختی که بود حرکت کردند سمت خونه پادشاه. وقتی رسیدند اونجا،دیدند وای چه خبره!امیینم و فیفتی سن اومدن ودارن رپ می خونن.جنیفر داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد! زری وپری هم جو گیر شده بودند وداشتند تکنو میزدن.صغری خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا راه میرفت و شرک وخرش و تمام بچهاشون هم از یه سر میز شروع کرده بودند و داشتن درو میکردن!
خلاصه تو این هاگیر واگیر چشم پادشاه به سیندرلا افتاد ویه دل نه صد دل عاشقش شد.سیندرلا هم که دید تنور داغه،با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و گفت:شاهزاده ملوسم ،منو میگیری؟!
شاهزاده گفت اول بگو شماره ی پات چنده؟
سیندرلا گفت باور کن شماره پام سی و هفته وبینیم رو هم عمل نکردم از اول همین طوری بود!
شاهزاده در حالی که از خوشحالی چشماش داشت برق میزد وخرکیف شده بود گفت:آره میگیرمت من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم 37 باشه ودماغش عملی نباشه مثل تو که اصلا تابلو نیست عمل کردی وگونه هم گذاشتی.
خلاصه شاهزاده رو کرد به مهمون ها وگفت:ای مردم همیشه آنلاین من!من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم وبه هیچ کسی هم ربطی نداره.
همه گفتند مبارکه وبا هم گفتند:گل به عروس یالا...داماد رو ببوس یالا!
آنها سالهای سال به کوری چشم زری وپری با هم زندگی کردند وشونصد تا بچه بدنیا آوردند!
سلام
امروز دوباره میخام یکمی بنویسم ودر و دلهام رو با شما در میون بزارم وکمی سبک بشم.شاید با خودتون بگید که چرا نمیری با کسی صحبت کنی که سبک بشی؟میدونید آدم این روزها نمیتونه به سایه ی خودشم اعتماد کنه یا نه اصلا همه اونقدر مشکل دارن که کسی وقت نمی کنه به در دلهای من گوش کنه میدونم شما هم فارق از این مشکلات نیستید ولی گفتم که مینویسم تا سبک شم.
خوب زمونه خیلی بدیه من هفته ی پیش اپج شنبه امام رضا طلبید ورفتم مشهد وتا یکشنبه اونجا بودم جای همه شما خالی خدا به شما هم قسمت کنه.هوا خیلی سرد بود وتوی اون سه روز توی مشهد برف میوند البته مدام نه.آخرین شبی که من اونجا بودم هوا به یازده درجه زیر سفر هم رسید که ضدیخ ماشین ها هم یخ زده بود.همین سرما علت اصلی این بود که من یک روز بیشتر توی مشهد بمونم چون ماشینم خراب شد وتا درست بشه یک روز طول کشید.ناگفته نمونه که من تابه حالا مشهد رو انقدر شلوغ ندیده بودم ماروز جمعه ساعت2.30 بامداد رسیدیم اونجا وقتی داخل حرم شدیم جا برامون پیدا نشد و ظهر همون روز هم به خاطر شلوغی نمازمون رو فرادا وزیر زمین حرم در صحن قدس در قبرستان خوندیم. اما بگم از نامردهایی که از شلوغی وسرما سوء استفاده کامل رو انجام میدادن مثلا:کرایه ی ماشین برای طی کردن یک خیابان 500متری یا کمی بیشتر 2000تومان بود،یا کرایه خانه در اطراف حرم به شعاع1 کیلومتر کمتر از شبی 50000تومان نبود.ویا قیمت غذاهایی که در روزهای عادی به قیمت3000 تومان است به5000تومان هم در این روز هارسیده بود.حالا سوا از مسایل مادی و بد رفتاری مردم خود مشهد با مردم زائر باید میبودیت ومیدیدیت که مردم با چه شور واشتیاق عذاداری میکردن توی اون سرما که آدم نمیتونست یک خیابون 500 متری رو پیاده طی کنه مردم کیلوترها سینه زنان یا زنجیر زنان خودشون رو به حرم میرسوندن .چندین وچند کاروان پیاده هم از شهرستان های اطراف برای زیارت وعذاداری اومده بودن.قربون امام رضا برم که هرچی دارم از اونه ،حالا که دارم می نویسم بخدا دلم تنگه حرم قشنگشه و دوست دارم دوباره برم و... . نمی دونم این اتفاق براتون افتاده یا نه.من تا دوسال پیش حد اقل سالیانه 5بار میرفتم مشهد اما امسال هر کاری میکردم که برم مشهد نمیشد .تصمیم گرفتم که کمی بیشتر از اعمالم مراقبت کنم وحواسم رو بیشتر جمع اعمالم کنم دو ماه این کار رو کردم و حالا دستمزد خودم رو از خدا گرفتم وچه دستمزد خوبی بود کاش بازم خدا به من دستمزد بده ای کاش خدا کربلا رو هم بهمون قسمت کنه تورو بخدا برام دعا کنید. بیایید کمی به خودمون بیایم وبعضی موقع ها خودمون رو انالیز کنیم وببینیم چقدر بنده ی خوبی برای خدا بودیم بیایید گناهامون رو یکی یکی ترک کنیم وتوبه کنیم وسعی کنیم دیگه طرفشون نریم خدا هم صبری داره وای به اون روزی که صبرش نسبت به ما تموم بشه اون موقعست که دیگه هر چقدر هم توبه کنیم وبزنیم توی سرمون دیگه خدا نمیبخشه .پس از خدا توفیق ترک گناه وآزاد شدن از شر شیطون رو بخوایم . خوب خیلی موعظه کردم برام دعا کنید وسعی گپکنید روی حرفهام فکر کنید.هیچ وقت نا امید وناراحت نشید چون ناراحتی ونا امیدی برای آدمهای اهل دنیا ومادیه آدمی که خداروداشته باشه نه ناراحت میشه نه نا امید. موفق باشی.
سلام ببخشید چند روزی نبودم جاتون خالی رفته بودم مشهد خیلی حال داد خیلی سرد بود وخیلی هم شلوغ.