نور سیاه

ادبی عرفانی طنز وهر چرت و پرت دیگه که بخواهید

نور سیاه

ادبی عرفانی طنز وهر چرت و پرت دیگه که بخواهید

مریضی

سلام دوستان من رو ببخشید چند روزی نبودم

ساعت 6 صبح روز یکشنبه مورخ 19/12/86یک دل درد عجیبی من رو گرفت اولش گفتم خوب الان درست میشه ولی نه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نبود بابام گفت پاشو بریم بیمارستان محل خودمون که به (کششششتارگاه امام حسن مجتبی (ع) ) معروفه خلاصه من درد می کشیدمو اونها هم لفت می دادن خلاصه تا آزمایش بدیم و جواب آزمایش بیاد شد ساعت 8 حالا درد بیشتر شده بود به پدرم گفتم که دکتر عمومی جواب آزمایش رو دید پدرم گفت آره دکتر گفتش مشکوک به آپاندیسه وباید بایستیم دکتر جراح تا( نیم )ساعت دیگه میاد نیم ساعت شد ساعت 30/10ومن بیچاره داشتم می موردم وتمام دلم درد می کرد دکتر جراح اومد اون هم جواب آزمایش رو نگاه کرد و گفت آپاندیسه وباید عمل شه گفتیم خوب عملش کن گفت تشکیل پرونده بدین تا بیام برای عمل من رو بردن طبقه بالای کشتار گاه تا لباس جراحی بپوشونن دیدم توی یک اطاق شاید3متردر 4 متر 6 تا تخت رو تنگ هم به هم چسبوندن وخیلی کثیف و بدبو .حدود ساعت 11بود ودل درد من کم شده ودرد به سمت قسمت آپاندیسم کشیده می شد . پیش خودم گفتم هر چه قدر هم کثیف باشه عیبی نداره فعلا دکتر عملم کنه تا بعد داماد ما رفت تا به دکتر بگه کمی زودتر آماده بشه اما دکتر رفته بود مطب خودش داخل شهر داماد ما رفت دنبالش و وقتی اومد گفت دکترجراح آقای رزم آور گفت آولا من با بیمه تامین اجتمایی کاری ندارم دوما 000/300تومان بیارید بریزید به حساب من تا من بیام برای عمل شانس رو داشدین خلاصه برادرم گفت که تا ما پول رو بریزیم به حساب وتوی این کثافت بازار بخواهیم اکبر رو عمل کنیم که چی آپاندیسش شاید خوب شه وبعد ازبهبودی صد نوع بیماری جدید بگیره میریم بیمارستان البرز کرج خلاصه رفتیم اونجا و دوباره آزمایش و دوباره دکتر ودوباره اطاق بستری برای عمل و دکتر زید که تحصیلاتش رو توی آمریکا وعربستان تموم کرده بود اومد برای عمل من راستش من اصلا از این عمل نمی ترسیدم چون یکبار در سن 6 سالگی عمل فت انجام دادم با دکترو متخصص بیهوشی و کمک  ها رفتیم اطاق عمل من که زبان کوچیکم ورم کرده بود جلوی تنفسم رو می گرفت این موضوع رو با دکتر در میان گذاشتم متخصص بیهوشی گفت بیهوش کردن من خطر ناک به همین دلیل یک آمپول بیهس کننده از کمر ودر قسمت نخاء به من بیچاره زدن که خیلی دردر داشت هنوز خوب پاهام سر نشده بود که دکتر جون تیغ جراحی رو کشید روی پوستم من فهمیدم وسوخت وشروع کرد به بلند کردن پوستم اونجاشم فهمیدم اما بعد از این که بیهس شدم کمی با دکتر ودستیاراش در مورد پرسپولیس واستقلال بهس کردم چون فقط من و دکتر پرسپولیسی بودیم و بقیه اس اسی بودن خلاصه در حین انجام عمل خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم از اطاق عمل دارن میارنم بیرون تعریف از خودم نباشه ولی من بخاطر قوای جسمانی خوبم از دیگر هم بخشیهام که اونها هم عمل آپاندیس کرده بودن خیلی زود تر راه اوفتادم تازه برای من آپاندیس حاد بود یعنی نزدیک بوده بترکه ودکتر هم وقتی داشت عمل می کرد به من گفت آپاندیست چقدر بزرگه ونزدیک بوده بترکه خلاصه من تا روز22/12/86 یعنی چهار شنبه توی بیمارستان بودم تا این که ساعت 11 صبح ترخیص شدم وحالا اومدم خونه وحالم همشکر خدا خوبه . ببخشید سرتون رو درد آوردم حالا اتفاق هایی که توی بیمارستان برای من افتاده بود رو مثل اینکه من 3 روز کامل چیزی نخوردم حتی 1/3لیوان آب رو نگفتم نوروز خوبی رو براتون آرزو دارم.

شیعه سنی اسرائیل

نظر شما در باره ی حقیقت این کاریکاتور که در

حال حاضر مورد توجه افکار عمومی جهان واقع

شده چیه؟

دوست داری با کلاس بشی

دوست داری "با کلاس" بشی ؟     


 
اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : "موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش

 
اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : از اسکی آخر هفته نمی تونم بگذرم

 
اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم

 
اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید : دیشب با قهوه جوش اینجوری شد

 
اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید : "به سیم گیتارم گیر کرده

 
اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : "چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد

 
اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده علتش را چنین وانمود کنید: "که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است

 
اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : "الکی می گن زانتیا ایربگ داره 

 
اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:"حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد

 
اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:"بچه همسایه را از میان شعله های آتش بیرون کشیدم

 

 

اولین تپشهای عاشقانه قلبم


اولین تپشهای عاشقانه قلبم

میدانی.....؟

هنوز براندو با نگاه پدرخوانده اش به من نگاه میکند .

 بوگارد خاکستر سیگارش را روی دلم میریزد و آتش میزند.

هنوزهم کلاغهای هیچکاک دور سرم پرواز میکند وتصویر پله های چوبی زیر قدمهایم قرچ قرچ میکند .

 با نگاهی آویزان به در.

درهمهمه سیگار و صندلی که ربطی به لهستان نداشت حل شدم .

 سرد شدم در فنجان قهوه ای که تعبیر نداشت.

روی میزی از زنی که پیشتر نمیدانستمش نوشتم .

 که زندگیش را بیشتر از شعرش زندگی کردم و آغازی شد برای بستن نطفه ای به نام شعر که هی برایم ورد و رجز بخواند تا روی ورقی ، دفتری بدنیا بیاید.

 از اوراد باد . خواب . چکاوک بی آشیان ........

کارعمران بود. صلاحی با " اولین تپشهای عاشقانه قلبم *" .

که فرصتی برایم نماند تا به او بگویم با یک کتاب هم میشود درکافه ای بی پنجره، پنجره ای به یک زندگی بازکرد.

 برای تمام عمر.

نمی دانی.......

من فقط درهمان روزها زندگی کردم  .

بعد با تعبیر گم شدن چتری در خواب، دیگر پاییز را ندیدم .

خلاص .

  

 

*اولین تپشهای عاشقانه قلبم /نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور/به کوشش کامبیز شاپور و عمران صلاحی.

 

عاشقانه

به نام امپراتوری قلبم

در زیر آسمان نیلگون هر چیز فصلی دارد و هر هدفی زمانی :

زمانی برای تولد ، زمانی برای مرگ ؛

زمانی برای کاشتن ، زمانی برای برداشتن ؛

زمانی برای کشتن ، زمانی برای بخشیدن ؛

زمانی برای ویران کردن و زمانی برای ساختن ؛

زمانی برای گریستن و زمانی برای خندیدن ؛

زمانی برای سوگواری ، زمانی برای پایکوبی ؛

زمانی برای پرتاب سنگ و زمانی برای جمع آوری سنگ ؛

زمانی برای در آغوش گرفتن و زمانی برای از آغوش راندن ؛

زمانی برای دست یافتن و زمانی برای از دست دادن ؛

زمانی برای نگه داشتن و زمانی برای رهائیدن ؛

زمانی برای گسستن و زمانی برای پیوستن ؛

زمانی برای خاموش گزیدن و زمانی برای سخن گفتن ؛

زمانی برای عشق زمانی ، برای نفرت.

و اما

اکنون زمان گسستن است ، زمان برای جدا شدن ، زمان زیر پا گذاشتن عشق و خاطرات. زمانی برای انتظار دوباره.